
توضیحات علامه آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی ( رحمه الله) در تفسیر آیات/ ۹ تا ۱۲ سوره مبارکه کهف
الله متعال می فرمایند:
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا ﴿٩﴾ إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ﴿١٠﴾ فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا ﴿١١﴾ ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَىٰ لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ﴿١٢﴾
ترجمه :
بلکه پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیات عجبآور ما بودند(۹) هنگامی که آن جوانان به سوی کهف جای گرفتند و گفتند: پروردگارا از نزد خود به ما رحمتی بده و برای ما از کار ما راه هدایتی آماده گردان(۱۰) پس زدیم بر گوش هایشان در آن کهف سالهای چندی(۱۱) سپس ایشان را برانگیختیم تا بدانیم کدامیک از دو حزب مدت درنگ ایشان را شماره کرده است(۱۲).
در اینکه معجزه و خرق عادت کار خدا میباشد نه کار مخلوق، شکی نیست، زیرا آنکه قوانین طبیعی را ایجاد کرده میتواند آن را دگرگون سازد و علل را از علیت بیندازد و خرق عادت کند نه دیگری، و حقتعالی این کار را فقط برای شهادت به صدق أنبیاء و تصدیق به سفارت ایشان نموده و اما برای دیگران ثابت نیست.
صوفیه و همچنین عدهای از اهل سنت و همچنین شیعیان امامیه به آیات قصه اصحاب کهف استدلال کردهاند که برای اولیا و ائمه میتوان کراماتی قائل شد، آن وقت هر طائفه برای بزرگان خودشان هزاران کرامات و معجزات جعل کردهاند که اکثر آنها یقیناً کذب است، حتی برای کسانی که ادعای الوهیت کردهاند و یا میکنند امکان معجزه و کرامت قائل شدهاند.
اولا : آیا برای کسانی که ادعای ولایت و تقرب به خدا میکنند چه به دروغ و چه به راست، آیا میتوان کراماتی قائل شد یا خیر؟
ثانیاً: کسانی که معجزات و کراماتی برای بزرگان خود قائلند هر دسته تکذیب دسته دیگر میکنند مانند آنکه شیعه میگوید: کرامات بزرگان اهل سنت دروغ است! و بعکس اهل سنت میگویند: کرامات بزرگان شیعه دروغ است، و همچنین شیعیان می گویند: کرامات بزرگان صوفیه دروغ است! و یا کرامات بزرگان مسیحی و یا بودائی و یا فِرَق دیگر دروغ است! و آنان میگویند: کرامات بزرگان اهل اسلام دروغ است! ما باید به بینیم اگر دلیل عقلی و یا قرآنی بر اثبات کرامات داریم امکان آن را بپذیریم «و إلا فلا».
و تازه اگر امکان آن را پذیرفتیم وقوع آن ثابت نمیشود مگر کسی خود حساب بیند. اما قصه اصحاب کهف دلالت بر کرامات اولیاء ندارد زیرا:
اولاً: أولیاء دیگر را نمیتوان به ایشان قیاس کرد.
ثانیاً: پس از وقوع قصه اصحاب کهف و نقل قرآن،معلوم میشود آنان از اولیاء خدا بودند. اما پس از وفاتشان، کسانی که زنده بودند و یا در حال حاضر مدعی تقرب به خدا میباشند، همین ادعا و دلیل بر خودخواهی و عدم تقرب ایشان است.
ثالثاً: در قصه اصحاب کهف کرامتی برای ایشان بطوری که فضل ایشان باشد ثابت نشده، بلکه خرق عادتی برای خدا اثبات شده و این مربوط به اصحاب کهف نیست.
به هر حال،
اولاً، کرامات بسیاری هر مذهبی برای بزرگان خود ذکر کردهاند که اکثراً مخالف عقل و راویان آنان خود بیتقوی و بیایمان بودهاند، مثلاً رسول خدا صلی الله علیه وسلم پس از آنکه در غار ثور از ترس مردم مخفی شد و بعد از سه روز به سوی مدینه مسافرت کرد با زحمت و رنج بسیاری، و با آنکه پیغمبر بود طی الأرض نداشت، اما شیعه و صوفیه برای صدها نفر طی الأرض قائل شدهاند.
مثلا: علی علیه السلام طی الارض کرد برای رفتن از مدینه به مدائن برای نماز جنازه سلمان!
حضرت جواد از مدینه به طوس برای نماز به جنازه حضرت رضا علیه السلام طی الأرض کرد!
محمد أسلم طوسی طی الأرض کرد از نیشابور به مصر! و هکذا ….
و یا اینکه به رسول خدا صلی الله علیه وسلم هزاران صدمه و توهین کردند و هیچ کس را شیر ندرید، اما در مجلسی به حضرت رضا علیه السلام توهین کردند فوری صورت شیر بر روی پرده، تبدیل به شیر حقیقی شد و توهینکننده را کشت و پاره پاره کرد!!! در صورتی که جزای توهین کشتن نیست.
و یا خانه کعبه به استقبال فلان مرشد آمد در صورتی که خانه کعبه به استقبال رسول خدا صلی الله علیه وسلم نیامد!!! و باضافه وجود کرامت و ایجاد کرامت و معجزه باعث غرور وَلیِ خدا میشود و خود آن قطع طریق عبودیت و ذلت در پیشگاه احدیت است، کسی که خود را اهل کرامت بداند خوشحال خواهد شد، و این خوشی او را از خدا دور میکند.
ثانیاً، اولیائی که پیغمبر نباشند از طرف خدا منصب خصوصی ندارند که خدا برای اثبات آن منصب برای ایشان خرق عادت کند.
ثالثاً، فرح و خوشحالی به کرامت، فرح به غیر خدا و فرح به مخلوق است و فرح به مخلوق حجاب از حق و حقیقت است.
رابعاً، کسی که بواسطه عمل خود مستحق کرامت شود، برای عمل خود قیمتی قائل شده و نزد او عملش قیمتی دارد و حال آنکه تمام اعمال و طاعات بندگان در مقابل جلال و کرم حقتعالی هیچ و بلکه قصور و تقصیر است، و بواسطه عمل، کسی بر خدا حقی پیدا نمیکند تا خدا به او کرامت عنایت کند و اصلاً نشانی قبول عمل این است که به نظر عامل(عمل کننده) نیاید و آن را فراموش کند و إلا اگر عمل را مورد نظر قرار دهد و خیال کند کار مهمی کرده آن عمل قبول نخواهد شد.
خامساً، ذل و تواضع موجب تقرب بنده به خداست و اگر کرامتی از او بوجود آید موجب تکبر و بزرگ دانستن خودش گردد و این دلیل بر عدم ولایت است، چنانکه ابلیس و بلعم باعور و سایر علمای بنی اسرائیل و مذاهب دیگر بواسطه همین تکبر و خودخواهی، مذموم و مرجوم شدند که خدا در حق ابلیس فرموده:
«اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ»،
«كبر ورزيد و از كافران شد»
و در حق بلعم فرمود :
«فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ»،
«داستانش چون داستان سگ است»
و در حق علماء اهل کتاب فرموده:
«وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ».
«و کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده شد، اختلافی (در آن) ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود»
سادساً، وَلیِ خدا آیا خود میداند وَلیِ خداست یا خیر؟ اگر بداند که خدا او را دوست میدارد موجب تکبر او خواهد شد.
پس اولیاء خدا خود را وَلیِ خدا نمیدانستند و نباید بدانند و لذا علی علیه السلام در دعای کمیل عرض میکند : «اللهم اجعلنی من أولیائک»،
و اگر خود را وَلِی خدا میدانست این دعا را نمیکرد. و خود را مقصر و گنهکار میدانست بدلیل هزاران کلماتی که در دعاهای او وارد است، و خود ادعا نکرد که من وَلیِ خدا و یا منصوب و منصوص از طرف خدا و رسولم، اما مدعیان پیروی او را وَلیِ خدا و منصوص از جانب خدا و رسول میدانند، و آیات و روایاتی را در این باره تأویل کردهاند. اما باید دانست چون رسول خدا صلی الله علیه وسلم که از وحی به او خبری میرسد علی علیه السلام را دوست خدا خوانده، ما او را از دوستان خدا میدانیم. بهر حال بسیار مشکل است باور کردن چیزهائی که دلیل محکمی از عقل و قرآن ندارد.
مدعیان کرامت اولیاء استدلال کردهاند به قصه مریم! و قصه آوردن عرش بلقیس!
در حالی که اینها دلالت بر مقصد ایشان ندارد زیرا قصه مریم دلیل بر کرامت حضرت عیسی علیه السلام بوده و او پیامبر صلی الله علیه وسلم است، و غیر انبیاء که منصبی ندارند قیاس به انبیاء نشوند.
و آوردن تخت بلقیس و «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ» محتمل است حضرت سلیمان باشد و او نیز پیامبر است، و یا کار فرشتهای بوده و اگر آصف برخیا هم باشد تازه او نیز پیغمبری بوده و مربوط به غیر انبیاء نیست، و مطلب را با قیاس نمیتوان ثابت کرد.
َولیِ خدا کسی است که خدا او را دوست بدارد نه اینکه او خدا را دوست داشته باشد، و محبت خدا امری است سری و کسی نباید از آن اطلاعی داشته باشد، حتی خود وَلی، زیرا طاعات و معاصی موجب محبت و عداوت حق نمیشود، زیرا طاعات و معاصی حادث است و حادثات در ذات احدیث تأثیری ندارد و باضافه طاعات و معاصی قابل محو و ابطال است، ممکن است عاصی روزی مطیع شود و توبه کند و مطیع روزی عاصی گردد، هر چیزی موقوف بر خاتمه است.
نویسنده : علامه آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی (رحمه الله) شیعه ی هدایت یافته به اهل سنت و جماعت