اهل سنتتحریفخرافاتعمر رضی الله عنهمقالات

چند نکته پیرامون برگزاری جشن های سالروز شهادت عمر -رضی الله عنه- در نزد شیعه ها..!

شیعه ای از علمای خود پرسیده آیا جشن سالروز کشته شدن عُمر، اگر در خانه ها و بدون فیلم برداری و ضبط باشد هم اشکال دارد یا فقط نباید علنی باشد؟
و عالم شیعی پاسخ داده:
با توجه به موقعیت کنونی جهان اسلام و تلاش دشمنان برای ایجاد تفرقه و بهانه دادن به دست تکفیریون برای قتل شیعه، هرچه امور تبری علنی نباشد به صلاح است! ( باید پنهانی باشد !)
لازم به ذکر است که تبری از دشمنان اهل بیت علیهم السلام به صورت کلی امری ضروری است ولی نام بردن و مصداق معین کردن صلاح نیست و در عصر ائمه علیهم السلام خود آن بزرگواران و اصحاب آنان رعایت این نکته را می کردند.

این نظر شیعه ها چند نکته را به یادم آورد:
۱- یادم می آید در نوجوانی می رفتم به مسجدی در خیابان گوته تهران، بنظرم نام مسجد، مسجد آشتیانی ها بود، یک شب آخوند گفت امشب شب وفات امام نهم (یا دهم) است که مصادف است با سالروز به درک رفتن عمر (العیاذ بالله) و اما امام خودشان فرمودند: اگر من در این روز مُردم، باز شما جشن (عمرکشان) را فراموش نکنید.
این شنیده های خودم است! پس در می یابیم که عزا و شادی شیعه سیاسی است نه احساسی.

۲- چند وقت پیش خبر آمد که جوانان زرتشتی آتشکده بایری را در نزدیکی شهر ری فعال کردند، زرتشتی ها گمان می کنند روزی دوباره، ایران را از سلطه اسلام آزاد خواهند کرد!
با خود گفتم حتما این زرتشتی ها در محافل خصوصی خود می گویند ایرانی ها از دین اسلام بیزارند و بزودی از آن خارج می شوند و همین جشن عمرکشان را شاهد می آورند و می گویند:
چرا شیعه ها روز وفات عمر -رضی الله عنه- جشن می گیرند؟!! و خود جواب می دهند: آیا جز این است که عمر -رضی الله عنه- فاتح ایران و از بین برنده سلسله ساسانیان بود؟
شیعه ها حتی برای قاتل مجوسی حضرت عمر -رضی الله عنه- یعنی ابولولو (فیروز فارسی) نیز زیارتگاه ساخته اند و این فیروز پارسی در نزد زرتشتی ها، از جمله قدیسین است، اما آنها بر خلاف شیعه ها در مورد قاتل عمر -رضی الله عنه- تقیه می کنند و فقط در مجالس خصوصی از او تجلیل می کنند و شیعه از زرتشتی ها در این مورد دو سه گام جلوتر هستند و علناً در مجالس خود ابولؤلؤی مجوسی را بزرگ می دارند!!

۳- اگر در زمان نوجوانی من، در مسجد آشتیانی ها در سالروز شهادت عمر -رضی الله عنه- نقل و شیرینی پخش می کردند و اگر من هم در زمانه گمراهی از آن نقل و نبات زهرمار کردم، در زمان نوجوانیِ پدرم وضع از این هم بدتر بود. پدرم می گفت:
وقتی که او نوجوان بود در مسجد محله علاوه بر پخش شیرینی و شربت و شعری ناجور بر ضد عمر -رضی الله عنه- علاوه بر این ها، آخوندی بالای منبر می رفت و حین سخنرانی هر وقت که نام حضرت عمر -رضی الله عنه-را به زبان می آورد همزمان می گوزید!!(لعنت الله علی القوم الظالمین)
با خود فکر کردم که این آخوندهای آن زمان حتما چند شب پی در پی لوبیا می خوردند و شب های قبل از سخنرانی سخنان خود از را مقعد را!! تمرین هم می کردند. فقط نمی دانم جلوی زن و بچه تمرین می کردند یا پنهانی!!
باز گفتم بعید نیست وقتی سر منبر خجالت نمی کشیدند شاید که جلوی زن و بچه مشق فردا را علنی تمرین می کردند و با صدای بلند انشاء مقعدی خود را می گفتند…!!

۴- وقتی اهل سنت شدم و به کشور دیگری مهاجرت کردم، محبت پدری ایشان را به پیش من کشاند، ولی با من مناقشه کرد که چرا از دین اجدادت بیزار شدی!؟
اگر آخوند ها بد بودند چه ربطی به مذهب شیعه داشت؟
در جواب، حرف پدر را به یادش آوردم و گفتم: پدر جان شما دین را از مردمی گرفتی که سر منبر پیامبر -صلی الله علیه وسلم- از راه مقعد موعظه می کردند نه با زبان! آیا یادتان نمی آید؟ آیا شما به من نگفته بودید؟ …. و پدر به چشمان من زل زد…
آن وقت ها علم نداشتم که به پدرم بگویم این شما بودی که دین اجدادت را رها کردی نه من.
زیرا بعدها درتاریخ خواندم، وقتی شیعه های صفوی به گیلان ما حمله کردند احمد خان کیانی در مقابل آنها ایستادگی و جنگ کرد و شکست خورد و به سلطنت عثمانی پناهنده شد و به پادشاهان ازبک و هندوستان نامه ها نوشت و آنها را از کفر صفوییان آگاه و تقاضای کمک کرد اما کاری از پیش نبرد.
ولی مردم گیلان در غیبت او باز خودجوش قیام کردند و حاکم صفوی را برکنار، و فردی از خود را با نام عادل شاه به پادشاهی برگزیدند. اما باز از صفویان شکست خوردند و عادل شاه اسیر شد و تحت بدترین شکنجه ها در اصفهان شهید شد و گیلان غارت شد و مردمش اسیر شدند و تمام گیلان ملک شخصی شاهان غیر ایرانی صفوی شد.
اینها را نمی دانستم تا به پدرم بگویم که شیعه ها با اجداد ما جنگیدند و آنها را کشتند و زمین هایشان را به تاراج بردند و در آخر اجداد ما آنها را مجبور کردند که شیعه شوند.
اگر بخاطر ناآگاهی به پدر نگفتم به فرزندانم خواهم گفت. و برای محکم کاری نام دو نفر از پسرانم را عادل شاه و احمد خان خواهم نهاد تا همواره ریشه خود را بیاد آرند.

نویسنده: محمد باقر سجودی شیعه ی هدایت یافته به اهل سنت و جماعت

تگ‌ها
دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن